بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

ساخت وبلاگ

چشمانش را که باز کرد، طولی نکشید تا به تاریکی دورش عادت کند. روی زمین سرد دراز کشیده بود. هوا خیس و خنک بود انگار همین الان باران باریده بود. زیرش گِل و چمن و برگ و ریشه درخت در هم تنیده بود و رویشان را مخملی از مِه پوشیده بود. انگار از جایی پشت درختهای تناور نور سفیدی مِه را می شکست. بخاطرش نمی‌رسید که کِی به اینجا آمده یا کجاست. کمی که اطرافش را نگاه کرد و چیزی جز درخت و تاریکی ندید، تصمیم گرفت به جستجوی منشا نور حرکت کند.  بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...ادامه مطلب
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 14:43

امروز از آن روزهایی بود که باید کرکره کافه را می‌کشیدم بالا، تابلوی «باز است» را می‌چرخاندم تا رویش به بیرون باشد و از داخل کافه تلفنی میزدم به رفقای قدیم که هرکدام چند خط شعرهاتان را بردارید و بیارید که با هم چند قلپ قهوه تلخ بنوشیم و گاه‌گداری هم سری به خاطر‌ه‌هامان بزنیم و من هم این شعر شاملو را بخوانم:یاران من بیاییدبا دردهایتانو بار دردهایتان رادر زخم قلب من بتکانیدمن زنده ام به رنجمی سوزدم چراغ تن از دردیاران من بیابیدبا دردهایتانو زهر دردتان رادر زخم قلب من بچکانیدفنجان نمی‌دانم چندمفوریه دوهزاروبیست‌ویک بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...ادامه مطلب
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 9:02

فلم و کاغذ را برمی‌دارم تا این بار برخلاف دفعات قبلی تصویرت را بکشم. چند خط صاف سیاه روی صفحه سفید کاغذ می‌اندازم و آنجاهایی که باید چانه‌ات یا گونه‌ات یا نوک بینی‌ات یا دنبالۀ موهای بافته و بسته‌ات باشد را به اندازه گرد می‌کنم. سایه های تصویر را با نوک انگشت صاف می‌کنم و به عمق چشمانت دقیق می‌شوم. سرم را از روی کاعذ برمی‌دارم و کمی از دور به پرتره و فرد داخل آن نگاه می‌کنم. به نظر کار به خوبی انجام شده باشد. دست راسش را زیر جانه اش زده و موهای بسته‌اش را روی شانۀ چپش ریخته. بینی و گونه اش حجم درستی را نشان می‌دهند و چشمانش به جایی بیرون از کادر نگاه می‌کنند.ولی هرچقدر هم که فکر می‌کنم فرد داخل پرتره را نمی‌شناسم. بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...ادامه مطلب
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 9:02

گاه گداری همین که سرت را بالا میکنی و دور وبرت را چشم میگردانی و چیزی نیست که از آن نور خارج نشود، همین که دوست و آشنایت به تو لبخند بزنند و تو جوابشان را بدهی، همین که دستت را دراز کنی و دستی برایت د بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...ادامه مطلب
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 5:24

همانطور که در تاریکی, روی صندلی چرمی پشت میزم نشسته‌ام و از لای دود سیگاری که در جاسیگاری روی میز خاموش کرده‌ام، رد نوری که نمی دانم از کجا می‌آید را نگاه می‌کنم، قلمم را برمی‌دارم و برایت شروع به نوشت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...ادامه مطلب
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 59 تاريخ : شنبه 17 آذر 1397 ساعت: 6:19

باران به سختی می‌بارید. چتر سیاهش را باز کرد. یقه کتش را بالا داد. چتر را به دست غریبۀ رهگذر سپرد و رفت. بی آنکه به پشت سرش نگاه کند. از خم خیابان که گذشت,، شروع به دویدن کرد.

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 33 تاريخ : شنبه 17 آذر 1397 ساعت: 6:19

همچون کودکی، چشم‍‌انم را تنگ می‌کنم تا تیله‌های روشن آفتاب را ببینم که آرام و بی‌صدا به زمین می‌ریزند. دستانم را پیش می‌برم تا چند تایی از آنها را بگیرم و برای شب کنار بگذارم. از دو سه روز پیش که چراغ خانه‌ام خاموش شد و دیگر روشن نشد، شبها طولانی‌تر شده‌اند. با خودم فکر می‌کنم شاید بهتر باشد چند تایی تیله‌ بیشتر بگیرم تا برای فرداها هم ذخیره‌ای داشته باشم. هر چند هنوز هم نمی‌دانم که هر تیله، کفاف روشنایی چند ساعت را می‌دهد. تیله‌ها را درون کاسۀ لعابی می‌ریزم و یک نعلبکی را سرپوششان می‌گذارم. و منتظر شب می‌شوم... بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...ادامه مطلب
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 19:08

بید مجنون سر به ایوان زمین می سایید

آسمان سرخ بود همچون خون

آتش بود که می بارید

تابستان ۸۸

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : هایکو, نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 13:56

دستانم را دو طرف سرم قرار می‌دهم و اول آرام و بعد محکم‌تر فشار می‌دهم. کمی به این طرف آن طرف تکانش می‌دهم و بعد صدای تقی می‌دهد و می‌شود آرام بلندش کرد. همانطور آرام سر را روی میز مقابل می‌گذارم و بهش خیره می‌شوم. جعبه ابزار که از قبل دم دستم گذاشته‌ام را باز می‌کنم و دستگاه هواگیری را از آن خارج می بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...ادامه مطلب
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 11:16

مثالِ آن مردی که تلفن را برداشت که شمارۀ تو را بگیرد و بعد از مدت‌ها صدایت را بشنود. و بعد به فکر فرو برود که چقدر، واقعا چقدر، دلش برای بوق‌های انتظار، درست قبل از آنکه صدای دلنشین تو را بشنود، تنگ شده است.

و تو تلفن را جواب می‌دهی و آن‌گاه انگار که تمام دلتنگی‌های دنیا از دلِ مرد پاک خواهد شد. انگار که مرد در زمان، سیال شده بود. درست مثل همین متن که افعالش هرکدام مال یک تکه از زمانند.

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...
ما را در سایت بگذار سر به سینه من تا که بشنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cafe-ghasedak بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 11:16